جالب بود فقط يه خورده سرعتش زياد بود :دي
درضمن حاج قدرت آقا!! ما تا ديديم اينجوري بوده كه جوجه هارو مرغ ميكردن.. حالا دوست شما چجوري تونسته مرغارو جوجه كنه؟؟؟؟ جل الخالق
به نام خداي مهربون
سلام
طاعاتتون قبول
اول اين قسمت رو ترجمه کنيد بي زحمت :
خلاصه من رفتم و به دوستم که مبل فروشي ... ببخشيد مرغ فروشي
(عده ايي از دوستان ميدوند من چي ميگم هر کي هم نميدونه بگه تا روشنش کنم )
روشنمون کنيد بي زحمت !!!!!!
بعدشم منهم ميگفت بايد از خانمم اجازه بگيرم (اِي ز ذ) : يه نفر هم که کار درست رو ميکنه با اين الفاظ خطابش ميکنن ؟؟؟؟؟؟؟ ميبينين روزگار رو ؟؟؟؟ هييييييييييي
بعد ديگه اينکه خيلي خاطره قشنگي شده . انشاالله که هميشه خوش باشيد با خاطراتتون و هميشه خاطرات خوش ثبت کنيد در وبلاگتون ......
فعلا همين
التماس دعاااااااا