• وبلاگ : با خاطرات حجي
  • يادداشت : اشرف الكتاب و نياسر 3
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دلنوشته 

    به نام خداي مهربون

    سلام

    طاعاتتون قبول

    اول اين قسمت رو ترجمه کنيد بي زحمت :

    خلاصه من رفتم و به دوستم که مبل فروشي ... ببخشيد مرغ فروشي

    (عده ايي از دوستان ميدوند من چي ميگم هر کي هم نميدونه بگه تا روشنش کنم )

    روشنمون کنيد بي زحمت !!!!!!

    بعدشم منهم ميگفت بايد از خانمم اجازه بگيرم (اِي ز ذ) : يه نفر هم که کار درست رو ميکنه با اين الفاظ خطابش ميکنن ؟؟؟؟؟؟؟ ميبينين روزگار رو ؟؟؟؟ هييييييييييي

    بعد ديگه اينکه خيلي خاطره قشنگي شده . انشاالله که هميشه خوش باشيد با خاطراتتون و هميشه خاطرات خوش ثبت کنيد در وبلاگتون ......

    فعلا همين

    التماس دعاااااااا

    پاسخ

    هوالحكيم ... سلام ...طاعات شما هم به همچنين قبول درگاه احديت ...در مورد اين قسمت ما داشتيم ميرفتيم خانم حدادي و خانم عبداللهي رو برسونيم خونه با ماشين مستر حيات ... بعد من به خانم حدادي كه خونشون اون نزديك بودااااا گفتم كه اگه ميخواييد مرغ ارزون بخريد از ايشون بخريد من سفارش ميكنم ...بعد خانم عبدالهي گفت مبل فروشي ...گفتم نه مرغ فروشي كه خانم عبدالهي گفت آقاي توكلي ...نكنه خبريه ...اينجا رو از كجا ميشناسييييد !!! گفتم هم خدمتيمه ...ولي مگه باور ميكردند!!! خلاصه قبولونديم ديگه ....در مورد منهم .... خوب هست ديگه ... نيست !!! هنوز هم ميگويييييييييم :اي ز ذ ... :دي .... خيلي باحاله اين محمود فهيميااااااااااچشماتون قشنگ ميخونه .... نه ...ببخشيد شما قشنگ ميخونييييد وگرنه ما كجا و خاطره نويسي كجاااا !!!انشالله كه شما هم خوش و سلامت باشيد و باز هم خواننده اين وبلاگ جقير باشييد...التماس دعا......يا علي مدديش