سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 88/1/22 | 9:27 صبح | نویسنده : قدرت الله توکلی

هوالحکیم

با سلام به تموم دوستداران انجمن نصف جهان و نیمه دیگر جهان

خوبید دوستان ....انشالله که صحیح و سالم بوده باشید و بمانید ....

خوب همینجا از دوستان خوبم یه تشکر ویژه میکنم از برادر خوبم manham ، خواهران خوبم گل نیلوفر آبی ، شقایق صحرایی ، پنجره خیال ، 2ختر ایرونی ، شماهم و خواهر گرامیشان ...این دوستان واقعا زحمت کشیدند و میشه گفت ما در دفتر رسیدگی به شکایات مردمی اصلا احساس تنهایی نمیکردیم ....چون مثل یه خانواده بودیم در قالب خانواده نصف جهان ..... خوب خوبس ....بریم جلوتر.....ههههه....

کدوم یکی از شما گزارش به سبک حاج قدرت الله رو دوست داره ....کیاااااا....خوب صدا نمیااااد....آهان همه ...خوب ...باشه ...پس تا دقیقه 96 با ما همراه باشید با یه گزارش مفصل و بخونید آنچه در این دو روز گذشت بر ما و دوستان :

بسم الله الرحمن الرحیم

خوب از 2 روز قبل از تشریف فرمایی ریاست محترم جمهوری جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد.....روز 17 فروردین ساعت حدودای 10 صبح بود که دوست خوبم manham با بنده حقیر تماس گرفتند و بعد از یه حال و احوال پرسی جانانه ...هههه...خودشون بهتر میدوننداااا....گفتند غرض از مزاحمت (شما همیشه مزاحم بدون نقطه هستی داداشی).....بله گفتم بفرمایید ....گفتند که آقا شما میخوایید به ما بپیوندید ...گفتم درباره چه موضوعی ؟؟؟؟ایشان هم گفتند یه قطعه عکس برای ما بیاورید برای حضور در دفتر رسیدگی به شکایات مردمی و اونجا باشید ... گفتیم : چشم....گفتم برای چه روزی میخوااید حالا .... گفتند تا عصری به دستمون برسونید دیگه ...گفتیم باشه چشم ...بعد گفتم رئیس جمهور محبوبمان کی تشریف میارند به شهر خودشون نصف جهان ...گفتند : یا سه شنبه یا چهارشنبه و برای دو روز در خدمتشان هستیم ...گفتم به به ...مفتخر میشوییییم در خدمت رئیس جمهور محبوبمان باشیم و چه خدمتی بهتر از این.....خلاصه بعد از خداحافظی به حیات خونه بغلی مراجعه کردیم(منظور همون حیات طیبه عزیز هستند....ههههه....حیات نخونیااااااا)....بله ...به ایشان زنگیدیم و گفتندی که من در راه قم هستندی و شما هم بیا قم تا با هم برگردندی و ما نتوانستندی رفتندی و برای همین نرفتندیم و به کار خود مشغول گردندی ....هههه.....به ایشان گفتندی یه عکس سه در چهار به دست ما رسانندی ....گفتندی لا مشکل ....اما من قم هستندی و خانواده هم نمیدانستندی در کجا هستندی این عکس متبرک ما .....ههههه.....خلاصه من نمیدونم چرا اینجا یه لحظه گذری کردیم به خاطرات بیرونی......بله ...متاسفانه نتونستیم داداشمون رو هم بیاریییم تا با هم باشیم هر چند اگر میخواستند به خاطر مسائل دانشگاهی نمیشد بیاندشون....بله .....خلاصه هوا خیلی خوب بووود ....آفتابی آفتابی....شب روز دوشبه اسادمون و داداشمون زنگ زدند جناب manham و گفتند فردا ساعت 15 در ساختمان اداره راه و ترابری بیایید ما هم مییایییییییممم ....خلاصه فردا به زور مکافات و به یه بدبختی خودمون رو رسوندیم و سوار بر موتور سیکلت شدیم و به طرف خیابان فرایبورگ عزیمت کردیم (سوار بر تابوووت نشدیمااااااا....هههه.....دوستان با این اصطلاح آشنا هستند....هههه) ....بله .... رفتیم و ساعت 14:45 دقیقه اونجا بودیم جمع کثیری از خواهرانمون با حجاب عالی اونجا ایستاده بودند و ما هم رفتیم و به حیات طیبه زنگ زدیم و میخواستیم بگیم بیا اونجا اما ایشون گفتند دانشگاه واینها و دیگه نشد خوب چیکار کنم ....من بی تقصیرم به خدا ....گریه میکنیییییییییم ..... خوب نشد دیگه بیاند و زنگیدیم به مهندس manham و گفتیم شما کجایید گفت ما هم تا 10 دقیقه دیگر در خدمتتون هستیم و ما هم گفتیم خدمت از ماست ....و ایشون هم تا حدود 9دقیقه و 88 صدم ثانیه بعد خودشون رو رسوندند تا هم خوش قولیشون رو برسونند و هم اینکه رکوردی تازه در این دوره از مسابقات رو به نام خودشون به ثبت برسانند ....بله ....ایشون هم با همسر گرامیشون و همسر گرامیشون هم با خواهرشون اومدند و رفتیم داخل اداره .... بعد رفتیم داخل اتاق کنفرانس ... جناب آقای صفار هم تشریف آوردند و ما هم صدای ایشان رو به طور فجیعی و به طور کاملا باور نکردنی و به قول یکی از دوستان در حد لالیگا (چشمک)جمع آوری کردیم که چیزی در حدود 50 دقیقه هست و نمیشه آپلود کرد چون خیلی بالاست حجمش و با این اینترنت زغالی که نمیشه آپ کرد ...همون عکسش هم زوری میشه ...چه برسه به اینکه ام پی تیری آپ کنیم ...بله دوستان همونطور که خواهرمون گل نیلوفر آبی گفتند و توضیح دادند قرار بود نه ببینیم و نه بشنویم و نه بگویییم و محرم اسرار مردم باشیم....بله ...این ماییم در انجمن نصف جهان ... نوشته های ما را از انجمن نصف جهان میخوانید ... گل سر سبد انجمن ها ....به ما بپیوندید ...هی آقا تبلیغ نکن ...آقا با شماما ....بله ....جانم ....باشه ..... چشم ....ههههه....تبلیغ میکنیییییم ..... سپس فرم های را به عنوان نمونه کار به ما دادند و ما را با این فرم ها آشنا کردند ...ولی اگه میدونستند این فرمها به درد من نمیخوره به من نمیدادند ....هههه .... بله ....من شماره هفتم بودم که ثبت نام کردم و مهندس manham هم شماره ششم ....بعد در اتاق کنفرانس ما هم موسفل(نمیدونم همینه یا اشتب میکنم ...آخه همیشه میگفتیم مسفل و نمیگفتیم مسئول) آقایان بودیم وهر آقایی هم وارد میشد اسم و شماره تیلیفش (شما بخونید موبایل.... دیگه راهنمایی بیشتر از این ....ههههه....) رو مینوشتیم ....سپس آقای اکبری هم به کمک ما آمدند و گفتند مسئولیتمان چیه !!! آقای صفار هم در ادامه توضیح دادند که کدوم یکی از دوستان کار با کپسول آتش نشانی رو میدونه که هیچ کس دست بلند نکرد ...منجمله من ...هههه....خلاصه آقای صفار هم گفتند که اونهایی که نمیدونند دست بلند کنند و ما هم دست بلند کردیم و ایشون هم به آقای فلاح گفتند که الحمدالله همه دوستان میدونند و در ذهن ما هم پر از علامت تعجب ....اینطوری !!!!!!!!!!!!! خلاصه جلسه تمام شد و اومدیم بیرون و رفتیم محل هایی که قرار بود مستقر باشیم و رفتیم و این آقای فلاح ما و manham رو هم از هم جدا کرد امااااااااا ....ما میتونستیم همدیگه رو زیارت کنیم و ببینیم ...ههههه .....خلاصه اول ما رو انداختند درب خروج ...خوب ما به جامون راضی بودیم ....تا بعد میگم چی شد که جامون عوض شد ... بعد از دوستانمون خداحافظی کردیم و به طرف منزل هامون راهی شدیم و ما هم سوار بر رخش به طرف منزل روانه شدیم تا فردا بشه ....صبح روز 1388/01/18 که خودم هم یادم نبود چه روز مهمیه ساعت 5:30 دقیقه از زختخواب گرامی بیرون آمدیم و به طرف اداره راه و ترابری روانه شدیم ....ساعت 7 صبح آنجا بودیم و رفتیم در جایه خود مستقر شدیم ولی یکی از دوستان گفت اگه بشه من اینجا می ایستم ما هم گفتیم دوستان راحتتر باشند مسئله ایی نیست وگفتم من کجا بروم و ایشون هم گفتند درب وورد سالن انتظار .....خوب رفتیم و ایستادییییییییییییم...خلاصه سرتون رو درد نیارییییم...جایه خیلی خوبی بووود...بعدا عکسش رو میزارم ....ههههه.....اما یه مشکل در حین بارندگی داشتیم و خیس شدنمان بود که اگر آقای فلاح زحمت اون لباس های بارونی رو نمیکشیدند تا حالا خیس شده بودیم و در نتیجه سرما میخوردگی و اینجور حرفهاااااا.....خیلی زیبا بووود ....به خصوص اینکه لباس هاش قرمز بووود ...نیست ما هم رنگ قرمز رو خیلی دوست میداریییییییم برای همین از ما رو قرمز دادند و به قولی خودم هوادارهای پرسپولیس بودیم دیگه .... ببینید فکر ما تا کجا ها رفته ....ههههههه. ..... عجب .....درب وروود ایستادیم ... خلق الله از ساعت 6 صبح آمده بودند تنا مشکلات زندگیشون رو برطرف کنند ....درب ها را باز کرند فک کنم ساعت 7:30 دقیق بود ...اوایل صبح خیلی شلوغ بووود ....به حیات خونه بغلی زنگ زدیم و گفتیم وخیز بیا(این یه تیکه رو با لهجه بوخونیداااااااا)ایشون هم برای اینکه ما خستگی از سرمون بپره راهی شدند و اومدند هول و هوشی ساعت 10 فک کنم که اونجا بودند و ایشون هم اومدند و ما در خدمتشون بودیم و یه نامه سر گشاده نوشته بودند که خودشون میدونستند چیه ؟؟؟ بعد از پذیرایی مفصل از ایشون وقتی نوبت ایشان شد دیگه باید از هم جدا میشدییییم و ایشان به اتاق کارشناسی میرفتند ...ایشان رو به manham سپردیم واگر میدونستیم چه توطئه هایی برای ما دارند اصلا به مهندس نمیسپردییییییییم ..... خلاصه ایشان رو به مهندس سپردیم و ایشون از اونجا در خدمتشان بودند و وقتی رفتند داخل رفتند به ساختمان شماره 2 .... ساعت حدودای 11 و30 دقیقه بود که زنگیدم به حیات طیبه و گفتم کجایید که گفتند داریم با مهندس manham یه سری کارا میکنیم ....من سرم خلوت بووود ...نفراتی که میخواستند بیاند داخل خیلی کم بودند ....حتما اطلا نداشتند که ریاست جمهوری در اصفهان هستند ....بعد مکان رو ازشون پرسیدم و گفتند نزدیک درب خروج هستند و من هم با عجله و در عرض کمتر 5 دقیقه سریع السیر خودم رو رساندم بهشون و دیدم که یه نقشه هایی کشیدند که نمیشه گفت و بین خودشون ماند .... سپس ایشون رو برداشتیم و اومدیم پیش خودمان و بعد هم مهندس manham هم به ما پیوستند ونوبت ما بووود که پذیرایی کنیم از دوستان و پذیرایی کردییم از این دوستانمون و بگو وبخند که مندس در اومد گفت که همش تقصیر حیات بووود و من بیگناهم گفتم ...چی شده ...گفتند تولدت مبارک ....گفتم مگه تولد من امروزه ...هههه....خودمان هم یادمان نبود ....این دوستان میخواستند بریونی رو بخورند اما زهی خیال باطل... ما هم سریع السیر موضوع رو عوض کردیم و بردیم به ناکجا باد ولی امان از دست این حیات طیبه که ول کن نبود تا این موضوع رو عوض کردیم موضوع رو به ا ز د و ا ج ربط میدادند و میخواستند یه شام هم اونجا بخوووورند و جاتون خالی نمیگیییم چه حرفهایی رد و بدل شد و manham هم قول دادند تا تجربیاتشون رو در اختیار حیات طیبه قرار بدهند (چشمک میزنیییییم)....یو ها ها ها ها ها.....خلاصه حیات طیبه هم یواش یواش رفتند و ما بودیم و manham عزیز ...موقع نماز بود ...رفتیم نماز رو خوندیم و جاتون خالی ناهار رو هم خوردیمممم.........فک نکنید کباب یا جوجه یا از این دسته غذاها بوووداااااا.....غذا خورشت قیمه یا همون خورشت لپه بود ....خود ریاست جمهوری هم همین غذا رو میل نموده بودند ....بله دوستان ....فک نکنید جایی خبرییه ... کار بالا ممده باده ....هههههه....سپس ناهار رو خوردیم و دوباره در محل های خود مستقر شدیم و تا ساعت 19 پاسخگویه ملت شریف و همشهری هایه عزیز بودیم ...از همه جا اومده بووودند ...از بوشهر ...شهرکرد ....و شهرهایه دیگه که یادم نیست و همه هم دوست داشتند رئیس جمهورشون رو ببینند اما به دلیل اینکه خود رئیس جمهور در استانداری بودند نمیشد مردم رو ببینند ....خلاصه من خیلی خوشحال بووودم روز 4شنبه.... میدونید چرااااااا؟؟؟؟چون روز تولدم اول از این که داشتم یه کار کوچیک برای همشهریاااام انجام میدادم و همین اینکه رئیس جمهور محبوبم در شهرمون بووووود.....در پوست خوودم نمیگنجیدم ....ساعت 19 و پانزده دقیقه با لباس هلال احمر از درب خروجی به سمت منزل روانه شدیم و همه به یه سبک دیگر ما را مناظره میکردند....ههههه.... ساعت حدود 20 وسی دقیقه بود که خانه بووودم و وقتی رسیدم اومدم پا سیستم ونشستم و یه نگاه گذرا به انجمن ها کردم و دیدم یه مبحث زده شده در صندلی داغ با نام اینکه تولد دو دوست نصف جهانی ودیدم تولد خواهر هوبمون نسیم نجفی هست وتولد خودم ...یه نگاه به شناسنامم کردم دیدم ....ع...تولد خودم بوده امروزاااا.....بیخود اینها بریونی نمیخواستند ....اینقدر خسته بودم که وقت نداشتم زحمتی که دوستانی که تولد این حقیر رو تبریک گفته بودند را جواب بدهم و از خجالتشون در بیایییم ولی نشد و فردا لطف همه دوستان رو جوااااب خواهیم داد ....دیگه داشت سرم میفتاد روی کیبرد که دی سی کردم و بلند شدم رفتم نماز رو خوندم و به طرف رختخواب گرامی حرکت کردیم و به طور ساورایی به این رختخوااااب حمله ور شدیم و خوابیدیم ...صبح هم زود بلند شدیم و تا رسیدیم ستاد ساعت حدودن 7 و پانزده دقیقه بوووود و در جایه خود مستقر شدیم ...میخواستم بزنگم بهmanham که دیدم مثل گل جلوی ما سبز شدند و یه سلام علیک جانانه کردیم و مبحث جشن تولد رو پرسیدم وایشون هم گفتند که با همیاری حیات طیبه این حرکت رو کرده بوووودند خلاصه بعد از یه گپ دوستانه ایشون هم رفتند و در مکانی که باید مستقر میشدند و رفتندشون.....درب وروودی از بدو ورود خیلی شلوغ بوود وروز قبلش چیزی حدود 4 هزار نفر فقط به صورت حضوری به کارشناسان مراجعه کردند ....البته این آمار فقط در قسمت آقایون بوود و من چون درب پذیرایی بودم امار را داشتم و میدونستم چند نفر هستند ....این هم از آمار ....چه کنیم ....درب ورود نیز صندوق های پستی تعبیه شده بوود و بعضی از مردم نیز نامه هایشان را به داخل صندوق پستی می انداختند.... خلاصه کلام اینکه چون هوا بارانی بوود انبار جمعیت دو برابر روز گذشته امدند و تا ساعت 13 چیزی حدود 4 هزارنفر را به داخل راهنمایی کردیم .....این رو هم بگم ما از طرف هلال احمر رفتیم و سمتمون هم راهنما بود و مردم رو داخل ساختمان ها راهنمایی میکردییم....بلللللله....ماااااااادر جاااااان ....ههههه.....هنگامی که تگرگ گرفت یه اس ام اس از یه دوستان به دستم رسید که نوشته بووود این هم از حضور احمدی نژاد در اصفهان ...خیلی حال کردم ...من هم سریع سند تو آل .....ههههه ....شرکت مخابرات ....قرار داد .... و از اینها دیگه .....دوستان رمزی بوووود ....بچا در جریان هستند .....ههههه.....بعد از اون اس ام اس یه اس ام اس اووومد که نوشته بوود ...سلام پذیرایی ما چی شد ....من سالن سومم ....هنوز اس ام اس رو خونده و نخونده چندتا آبمیوه برداشتم با چندتا کیک و رفتم سالن سوم ...ههههه.....تحویل دادم و میخواستم بیام که گفت اس ام اس همین الان تحویل داده شد ...به این سرعت آوردی ...گفتم این منما....ههههه .....خلاصه زود برگشتم تا مردم رو زود راهنمایی کنم تا زیر باران خیس نشوند هر چند خودمان خیس شدیم اما ...فدای این همه مشتاقان دولت....سپس موقع نماز دربها رو بستند و گفتند مراجعات نداریم ...چوون میخواستن بروند برای روز ملی فناوری هسته ای....سریع السیر رفتند....خداییش شما هم جایه کارشناسان بودید خسته میشدید ...سریع السیر مردم رو راه میاندختند ...ما هم رفتیم سریع وضو را گرفتیم و به طرف نمازخانه راه افتادیم تا نماز را به جماعت بخونیم تا بی نصیب نباشیم ...بعد از خواندن نماز به طرف ناهارخوری رفتیم و زحمت ناهار خوردن رو هم دادن بهمون دیگه .....ساعت نزدیک های 14 بود که به طرف ناهار خوری رفتیم و ناهار رو هم خوردیم ...یه عکس از ناهار روز پنج شنبه گرفتم که خالی از لطف نیست ببینید ... فک نکنید از همون دار و دسته غذاها بووود .....پلووو شوید و ماهی با سالاد بوود.....همین دیگه .... تا ساعت15 داخل ناهار خوری داخل ناهار خوری بودیم و دوباره رفتیم که برویم و در مکانها مشتقر شویم که گفتند عصر دربها باز نمیشه....ما هم ناراحت بوودیم ...چون نمیتونستیم به مردم شهرمان خدمت کنیم ....خلاصه با دوستان نشستیم و نامه های خود را نوشتیم و به آقای فلاح دادیم تا ایشان برای ما بدهند ورسیدگی کنند ....سپس آقای فلاح به ما گفتند ساعت 16 داخل سالن کنفرانس و ما هم رفتیم داخل سالن کنفرانس نشستیم ....در همین حدودا بوود که خانم گل نیلوفر آبی بنده رو صدا زدند و گفتند دیگه باید یواش یواش جوایز رو بدید من هم پیشنهاد دادم جوایز قرآنی باشه ...یعنی نمیگم دیگه ....ههههههه.....خلاصه قرار بر این شد روز 3 اردیبهشت جوایز به دوستان برگزید داده بشه(خدا بگم خوبت کنه دکی جااااان....ههههه....)بعد یه زنگ هم به دکی عزیز زدیمو زیارت قبولی و اینها و کجایید و اینها و این جور حرفا و اینها ....ههههه و اینها ....وگفتند شنبه با دفتر تبیان هماهنگی های لازم را انجام خواهند داد .این هم از این ....دیگه چی ....جایزه میخوایید بیایید بگیریید ....بعد حیات طیبه زنگ زنگ زدند و گفتند برگه رو بیا دمی در و از دامادمون بگیر ...من هم سریع السیر رفتم و یه برگه ثبت پیدا کردم و 3 تا نامه را با یه برگه ثبت انداختم صندوق پست و انشالله که به هر سه تا نامه رسیدگی کنند ...چون داشتند همه اساس ها را جمع و جور میکردند و هیچ برگه ثبتی نبود و من هم به سختی همون یه برگه روپیدا کردم ....بعد هم میخواستم منگنه کنم ...منگنه نبوود...خلاصه ما نامه را با یه مشقتی انداختیم ...انشالله که رسیگی شووود ....حیات جان شرمنده شما هستم داداش....خجالت زده اییم.....بعد سریع السیر دوباره به اتاق کنفرانس رفتیم دوستان مشغول عکاسی بوودند ما هم میخواستیم عکس بگیریم اما نشد دیگه ....سپس اسم هامون و شماره تلفنمون را دادند تا در قرعه کشی بلیط 40 تومانی شرکت کنیم......ع......گفتم بلیط 40 تومنی .....هههه....یادم افتاد به یه مسئله ....یکی از دوستان به من گفتند بلیط ها شده 40 تومن ...من که نمیدونستم وقتی رفتم بلیط بگیرم یادم افتاد به ایشون که بلیط رو گفته بودند 40 تومنه و من هم گفته بودم طوری نیست....وقتی داخل راه و ترابری بودیم یکی از مسئولین رو دیدم و میخواستم بپرسم که توی جمعیت گم شد و نتونستم ببینمشون و دلیل این کار رو بپرسم ...به هر حال نشد که بپرسیم ....خلاصه اینکه اسم هامون رو گرفتند ....حالا نمیدونم برای چی ....اما انشالله خیر باشه ....سپس رفتیم به طرف بیرون و از دوستان تبیانی وغیر تبیانیمون خداحافظی کردیم

تا برنامه های بعدی با بچه های انجمن نصف جهان

فعلا

یا علی مددی




  • جی ای سی سی
  • مهریه
  • کارت شارژ همراه اول