سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 88/5/21 | 6:46 صبح | نویسنده : قدرت الله توکلی

هوالحکیم

سلام دوستان گلم

الان من مبهوت مبهون مبهوتم !!! شاید اینجورییی باشم شاید هم اینجوریی   خدا میدونه شاید هم اینطوریم  

دیروز صفحه ایی رو که قشنگترین صفحه زندگیم برام رقم زد رو وقتی دیدم اینجوریی شدم  

خوب باید براتون تعریف کنم :

صبح رفتم در مغازه دامادمون .. اسمش بشیر هستش ..سلام و عرض ادبی کردیم و بحث رسید به حج واجب .. گفتم آقا بشیر چرا شما ثبت نام نکردی  گفت نمیدونستم و اینها .. امتیازش هم از من بیشتر بوووود ..بالای 4000 امتیاز داشت ... بعد سوار بر رخش مون (در اینجا منظور همون موتور سیکلت میباشد) شدیییم و در خیابان هاتف و آن اطراف یه گشتی زدیم و از طرف ثامن الائمه هم رد شدیییم اتفاقا و همینطور هواپیمایی ایران ایر ... اومدیم به طرف پل خواجو و برگشتیم به طرف خانه ..اومدیم در مغازه دوستمون و جاتون خالی یه کیک و نوشابه زدیم به بدن  چه حالی داداااا .... به طرز سامورایی ... خلاصه یه خوش و بش با دوستمون کردیم و اومدیم به طرف خانه ... رسیدیم در خانه .. دیدم در خانه رو ژدر گرامی باز کردند تا کمی درب منزل را بالاتر ببرند به دلیل آسفالت کردن کوچه

خلاصه توی دلمون گفتیم حالا عصری توی گرما هم باید درب کار بزاریییم ...ای خداااااااااااا....

اومدیم توی خانه ... ناهار رو که از غذا ماکارونی بووود و جای همه دوستان خالی ...فک کنم اصلا این ماکارانی ها به دیواره های کناری معدم هم نرسییید آخه خیلی کم بود و گشنه بووووودم  خلاصه خوردیم و پدرم که داشت اخبار میدید ازم پرسید : قبض تلفنت چندی بود و آیا پرداختش کردی یا نه ؟؟؟  

ما رو میگی موندیییم که چی بگییییییییم ؟؟؟

گفتم پرداختش کردم و پولش رو دادم ... گفت نه میگم چقدر شده ..گفتم نمیدونم  و اومدم سیستم رو روشن کردم و دگمه اتصال به اینترنت از نوع تبیانیش رو زدم و به دهکده جهانی وصل شدم

یاهو مسنجرم به صورت اتوماتیک وصل شد ... مثل همیشه آف داشتم ... اما ایندفعه از اوووون آفها بوووووود ....هنوز فراموووووش نمیکنم

هنوز توی ذهنمه که خانم آقایی دوست عزیزمون نوشته بوووود :

سلاااااااااااااااااااااااام .... ینجا رو ببین ... وااااااااااااااااای خدای من ... اصلا باورم نمیشه ... تبریک میگم

خلاصه این رو نوشته بووودند

حالا ما کجا رو باید میدیدم رو خدا میدونه

بعد ییهویی 100 نفر ریختند روی سرمون که ما شیرینی و شام و اینها میخواییم ... حالا ما تازه از سر کار اومده ...خسته و کوفته ... از اونطرف ممل 92 ... از اونطرف آنلاکر ...از اونطرف گل نیلوفر آبی ... کمی آنطرف تر فانوس شب ... کمی آنطرف تر عبدالله 4424

کم مونده بووود خواجه حافظ شیرازی بیاد که اون رو خدا رو شکر دسترسی به نت نداشت و گرنه اون هم میوممممد

تا اینکه یکی از دوستان زحمت کشید و لینک رو برام داد ... تا دیدم نوشته بوووود :

به اطلاع کاربران همیشه همراه تبیان می رساند که در قرعه کشی کمک هزینه سفر حج واجب که به مناسبت ولادت باسعادت منجی عالم حضرت قائم ( عج ) برگزار گردید ، آقای قدرت اله توکلی جوری به عنوان برنده خوش شانس این دوره انتخاب شدند.

این هم آدرسش :

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=99367

 

که هنوز از یادم نرفته ... چقدر این لینک قشنگه ......هر بار نگاش میکنم باز هم دوست دارم نگاش کنم ...

آهان داشتم پدرم رو تعریف میکردم...

پدرم اومد نشست کنارم و داشت غَر میزد که چرا اینقدر وصل میشی به اینترنت که گفت باباااااااااااااااااااااااااا

گفت چته ... چرا همچین میکنی و میخواست اینکار رو باهام بکنه

که گفتم برنده شدم ... دیدی باباجونم ...برنده حج واجب شدم ...دیگه پدرم قبض رو یواشکی دو درش کرد برد

 یه جایی سر به نیستش کرد

وای ... چه لحظه ایی شد برام ... بهش در مورد نذری که کردم  برای برنده شدنم و گفت حتما اجراش کن و ما هم کمکت میکنییم

 

بعد این آنلاکر یه لینکی دیگه داد که رفته بووود در بین بچه ها انجمن پخش کرده بووود .. تا بچه ها دیدند یکی بعد از دیگری آنلاین شدند و بهم تبریک گفتند ... و من را بسی خجل زده کردند ... وهمه هم التماس دعا میگفتند

ما که خاک کف پای ه همه این دوستان هستیییم ولی خود خدا فکر کنم میخواست من رو به سرزمین خودش بکشونه ...

برای بندگی ... برای ... نمیدونم چی بگم ...اصلا در وضعیتی نیستم که جوااااب بدهم ...
خدیا بابت همه خوبی هایی که به من کردی و من از اونها بی خبر بودم و غافل بووودم ببخشم و من رو دوباره به درگاه بزرگ بندگیت قبوووول کن ...الهی آمین

چه شیرین است لذت بندگی

راستی یادم نبود از اونی که خلی دوسش دارم تشکر کنم :

صلی الله علیک یا ابا صالح المهدی (عج الله تعالی فرج الشریف)

آقا جووون .. چقدر شما سخاوتمندی ... هنوز هم خجالت زده شما هستم و نمیدانم چی بگم ..با این کارنامه اعمالم ... با این همه خرابی هایی که در زندگیم به وجود آوردم ...خجالت زده شمام ... اما شما باز هم به این حقیر لطف کردی که به بنده هات ثابت کنی که

شما همیشه به یادمونید ولی ما به یاد شما نیستیییییم ...

اغثنی یا صاحب الزمان و لا تهلکنی

هر بار کارم گیر میوفته میام سراغت ... اینبار دست خالی برم نگردوندی ..امیدوارم لایق تر بشییم و بتونیم روی زیبایت رو ببینیم

البته اگه قبل از حج باشه که بهتر

یه ثانیه زودتر برام بهتره .. چون روی عمر آدمیت هیچ چیز مشخص نیست ... حضرت عزرائیل هر جا به اراده خدا میتونه عمرمون رو بگیره ... حالا داری گناه میکنییم یا داریم کار ثواب میکنیییم ... پس دوست دارم شما رو ببینم و از این دنیایی فانی برم ....

و چه زیباتر  که در کنار خود خانه خدا در کنار بقیع و ... بتوانم جد شما رو ببینم و خود شما را در آن سرزمین مقدس ببینم

پس در این مورد هم کمکم کن

شما را به جددت رسول الله

اگر میدانستم که این حاجتم برآورده میشود ... از خدا فرج شما رو مخواستم و اینکه یکی از یارانت باشم و چهره مبارکتون

رو میدیدم...

باز هم خجالت زده تونم

برام دعا کن آقا جووووون

دلنوشته خودم بعد از برنده شدن حج واجب تبیان

و من الله التوفیق

چهار شنبه 20 مرداد 1388 مصادف با  19 شعبان 1430

شاد باشید وسربلند

فعلا

یا علی مددی




  • جی ای سی سی
  • مهریه
  • کارت شارژ همراه اول