• وبلاگ : با خاطرات حجي
  • يادداشت : اشرف الكتاب و نياسر 2
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    هييييييييييييييييييييي

    به ياد تو راه نياسسسسسسسسسر

    اينم سندش

    بعدم


    چون تو اين خاطراتمون خيلي

    بودي
    و منم

    همچنين از بابت همه شرينيهات

    و بايد بگم که

    ضمنا


    سلام يادم رفت و در آخر به اون ياروهه بگو

    عجب نظري شد!‏
    خيلي مخلصيم دادا .
    ادامه نداره اين داستان ما ؟ خيلي ديگه داشتاااااااااا ! هوم ؟ نداشت ؟

    بعد عكساشو هم يه كاريش بكن ديگه . اوكي ؟ ممنون ازت

    التماس دعا .
    يا ع ل ي مدد

    پاسخ

    هوالحكيم ... سلامداش حيات خودمون ... از اينورا ... ميگفتي ميايي : گاوي .. گوسپندي ... شتري ... زرافه ايي ... آهويي ... چيزي يه جا خفه ميكرديم ... ببخشيد جلو پاتون سر ميبرديم و ميخورديم حالش رو ميبرديم ... هوووووم... يادش بخير نياسر ... اگه شما زحمت ماشين رو نميكشيدي كه همچين خاطره خشنگي براموووون رقم نميخورد ... بابت ه همه چي سپاسگزاريييم ...شيريني هم كه قابل نداشت ... اميدوارم شيرين كام باشي ... اين ياروهه كي بيييد جيگر ؟؟؟عكس ها رو هم انشالله آپ ميكنم و در اسرع وقت ميگزاريييم ... گفتم كه روي دوربين بوده و بعد پاك شده بوده و ريكاوري و يا همون بازيابي كردييم و انشالله در اسرع وقت ميگزاريييم...سرت رو درد نيارم ...زودي زود آپ ميشه وبلاگ ....شاد باشيد و سربلند ... فعلا ... يا علي مددي...