سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 89/3/30 | 9:34 صبح | نویسنده : قدرت الله توکلی
هوالحکیم
سلام دوستان گلم
با خبر خوشحال کننده ای در خدمت شما هستم امروز  رو  :دی

با
حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب اسلامی، «‌عبدالمجید ریگی» با نام مستعار
«عبدالمالک» سحرگاه امروز ‌یکشنبه با حضور تعدادی از خانوادهای شهدا و جان
باختگان جنایات تروریستی وی در محل زندان اوین به دار مجازات آویخته شد.

به
گزارش "تابناک"، پایگاه اطلاع رسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران نوشت:‌
در پی برگزاری جلسه محاکمه عبدالمجید (عبدالمالک) ریگی در یکی از شعب
دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی توحیدی به اتهام محاربه و افساد
فی الارض،‌ نامبرده به اتهام 79 مورد اقدامات جنایتکارانه،‌ به استناد
مواد 190، 191،‌ 186، 185 و 183 قانون مجازات اسلامی به اعدام از طریق
آویختن از چوبه دار با حضور مجروحین و خانواده های جان باختگان و شهدای
جنایات وی محکوم شده بود.

محکوم عبدالمجید ریگی سرکرده گروهک ضد
انقلاب در شرق کشور که سال گذشته با هوشیاری ماموران امنیتی بازداشت شد،
با تشکیل گروهک مسلحانه خود اقدام به راهزنی، ‌سرقت مسلحانه،‌ بمب گذاری
در اماکن عمومی، ‌حمله مسلحانه به نیروهای نظامی و انتظامی و مردم بی
دفاع، قتل و جرح، اخاذی، ایجاد رعب و وحشت و هراس و سلب امنیت مردم، آدم
ربایی و گروگانگیری، همکاری با بیگانگان و اخذ کمک های مالی و اطلاعاتی از
آنان نموده بود.
امیدوارم که به جزاء اعمالش در اون دنیا برسه ...
شاد باشید و سربلند
یا علی مددی



تاریخ : سه شنبه 89/3/18 | 1:22 عصر | نویسنده : قدرت الله توکلی
هوالحکیم
سلام به همه دوستان گلم
شرمنده بابت این پستی که میزنم ... دوست نداشتم که این مسئله رو بگم اما به خاطر اینکه فردی با عفت کلام بسیار بالا در نظرات بنده حقیر زیادی قشنگ صحبت کردند ، بنده تصمیم به خصوصی کردن نظرات کردم .
از این حیث از تموم دوستان و خوانندگان این وبلاگ کمال عذر خواهی رو میکنم.
از دوست خوبم هم آقا محمدرضا صغیرا که در نبود من به وبلاگ رسیدگی کردند هم تشکر میکنم.
انشالله روزی برسه که همه از اینترنتی سالم بتونیم استفاده کنیم و فضای مجازی رو با حرف ها و ... آلوده و مشوش نکنیم.
تا آپ بعدی
یا علی مددی



تاریخ : یکشنبه 89/3/9 | 10:47 عصر | نویسنده : قدرت الله توکلی

به نام  خالق ریحان و بوی خوش آن

 
خدای من
نه ... آپ کردم :دیییی

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

یا علی مددی




       

  • جی ای سی سی
  • مهریه
  • کارت شارژ همراه اول